گاهی از روزنه باغ تو را می جویم...یک نفر نیست بگوید اینجاست...
صبح تا نیمه شب...پشت آن پنجره ی عشق ...من تورا می بینم...
همه جا می نگری...همه را می بینی...
گاه با ما سخن می گویی...گاهی با رهگذران ...گاه با گمشده گان...گاه تو دست مرا می گیری...
راستی گمشده ام کیست؟کجاست؟که من از شرم دو دستم بالاست...
خجل و پر زگناه...اشک بر گونه شب...مثل شبنم شده ام...اما تو گمشده ام...
من تو را بر سر کوه...یاکه بر اوج فلک...نکند روزنه نوری تو...
نکند تو کریمی...رحیمی ...الیمی...یا خدایی... که همان روز ازل ...ناپیداست...